آرسام جونی آرسام جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

قصه های آرسام کوچولو

عکسهای جا مونده

این چندتا عکس رو قبلا ازت گرفتم ولی  چون با گوشیم گرفته بودم داخل گوشیم بود والان یادم اومد که به یادگار بزارم   روز انتخابات رای داده بودیم تو راه برگشت سر جای بابایی نشستی و ذوق کرده بودی موقع رفتن یه عکس دو نفره با بابایی ازتون گرفتم وای که چقدر ناز شده بود چقدر دوسش داشتم  چون تو گوشیم بود دستم خورد رو صفحه پاک شد   حالا گریییییییییییییه   صدات میکردم نگام نمیکردی ولی میخندیدی   پ نوشت:تو یکی از عکسات خیلی ذوق کردی ولی نمیدونم چرا آپلود نشد     ...
26 تير 1392

ماه رمضان

مه عرفان رمضان ماه مناجات مه ذكر و دعــاست مه رحمت مه توبه مه غفران و رجـاست رمضان ماه خدا ماه قيام اســت و قعود مه عرفان مه تسليم و ركوع است و سجود ...
21 تير 1392

از نوزادی تا ..........

عزیز دلم تو این پست میخوام کمی از نوزادیت بگم میخوام الان برات بنویسم چون وقتی نوزاد بودی شکمت درد میکرد و خیلی گریه میکردی ومنم اصلا وقت اینکارارو نداشتم نوزادی وقتی بدنیا اومدی خیلی ناز بودی واقعا مثل فرشته ها بودی اصلا گریه نمیکردی و شب اول  تو بیمارستان فقط دلت میخواست کنار من بخوابی و تو تخت خودت گریه میکردی   دومین روز توی بیمارستان زردی گرفتی ولی شدید نبود و مرخصمون کردن و رفتیم خونه مامان جون.چند روز بعد بابا جونی دستگاه اجاره کرد ولی باز زردی بالا رفت تا اینکه وقتی ١٢روزت بود دکترت گفت باید بستری بشی بابایی بیشتر از همه نگرانت بود یک شب بیمارستان بودیم مامان جونی هم مارو تنها نذاشت و اون شب بیمارستان پی...
21 تير 1392

هفتمین ماهگرد

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو را در آغوش میگیرم همچو یک رود که آرام میگذرد،و تویی سرچشمه زلال این دل   و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر میخوانمت تا دلم آرام بماند هفتمین ماهگردت مبارک عشق مامان   همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم   ...
17 تير 1392

اواخر هفت ماهگی

عروسک ملوسکم خیلی ناز شدی کنجکاو و شیطون شدی هر چیزی ببینی باید بگیریش هر چیزی که داریم میخوریم اگه تو بغلمون باشی سریع دستمونو میکشی طرف خودت وقتی عطسه میزنیم خوشت میاد ما هم ادای عطسه زدن درمیاریم تو هم چنان قهقهه ای سر میدی که دیگه نگو فکر کنم یک ماهی میشه که وقتی صدات میکنم سریع برمیگردی ولی وقتی حواست به TV باشه اصلا نگام نمیکنی هنوز شک دارم که اسمتو بلد هستی یا نه    تو بغل بابا جونم چه کیفی میده مراحل بازی با بادکنک      وقتی دستت به بادکنکت نمیرسید با پاهات میاوردی بالا بعد با دستات میگرفتی    یاد گرفتم بشینم ولی بازم...
14 تير 1392

عقد دایی جون + یه سری عکس

پیوندتان را با تقدیم هزاران گل سرخ تبریک میگویم و زندگی پر از عشق و محبت را برایتان آرزو میکنم. آرزومند خوشبختی شما خواهرت   آرسام در شب بله برون در 6ماه و 2روزگی {٩٢.٣.١٨ } خیلی پسر خوبی بودم فقط تا چایی رو دیدم گریه کردم مامانی هم یه کمی بهم چایی داد از الان چایی خور شدم  تو این عکس هم خاله کوچیکه(خاله مامانی)با من بازی میکنه   روز عقد {٩٢.٤.٣ } من و بابایی قبل از عقد داخل محضر خوابم میاد بعد از کلی گریه خوابیدی و موقع عقد از اول تا آخر خواب بودی ولی موقع عکس گرفتن بیدار شدی خوب میدونم کی بخوابم و کی بیدار بشم بعد از عقد رفتیم خونه عروس جشن بگیریم اونجا هم کل...
4 تير 1392
1